دختر فصل تلخ...
در دنیایی که همه گوسفندند یا گرگ ترجیح میدهم چوپان باشم همدیگر را بدرید من نی می زنم!
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دختر فصل تلخ... و آدرس eshghin.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





در کافه
کنج دیوار
رو به روی هم
خوب شد قهوه مان را نخوردیم !
حرفهایمان به اندازه کافی تلخ بود …

.

.

.

 

تعلق که نداشته باشی

به جایی …

به کسی …

و به چیزی …
تمام شدنت راحت تر از آنی میشود که گمان می بُردی ........!

[ 15 / 12 / 1391برچسب:, ] [ 11:59 بعد از ظهر ] [ بهاران ]

اینجا جاییست

که پشت هر دوستت دارم

نوشته است "ساخت چین 

    

می گن اونایی که گذشته رو به یاد نمیارن محکوم به تکرارن!

نمی دونم کجای جمله رو غلط نوشتن

ماها که همه اش یادمون میاد داره روزاش دوباره تکرار می شه

و اونایی که فراموش کردن همه چیز براشون عوض شده........

بیا جایمان را عوض کنیم دلم لک زده برای زمانی که یکی دلتنگم باشد......

 

 

.

[ 20 / 11 / 1391برچسب:, ] [ 8:53 قبل از ظهر ] [ بهاران ]


“گوسفندانی” بودیم..
آمدند “خرمان” کنند…
“گرگ” شدیم….!!!

[ 10 / 11 / 1391برچسب:گرگ شدیم…,!!!, ] [ 11:10 بعد از ظهر ] [ بهاران ]

 

گاهی چه اشتباه از کــاه ، کـــوه میسازیم
                                      به چــارپـایـان میـــدادیم بخـــورنشان!!!!!!!!!

 

[ 5 / 10 / 1391برچسب:کــاه , کـــوه, ] [ 5:10 بعد از ظهر ] [ بهاران ]

 

اولا به نظر می رسید که زندگی بی تو یعنی هیچ …
حالا که رفتی فهمیدم که فقط به نظر می رسید …

 

 

[ 5 / 10 / 1391برچسب:, ] [ 4:41 بعد از ظهر ] [ محمد ]

 

در کودکی در کدام بازی ، راهت ندادند ،
که امروز ، اینقدر دیوانه وار ،
تشنه ی بازی کردن” با آدم هایی؟!

 

[ 5 / 10 / 1391برچسب:“بازی, کردن”, ] [ 4:17 بعد از ظهر ] [ بهاران ]

 

شاید برایت عجیب ست این همه آرامشم !
خودمانی بگویم ؛

 به آخر که برسی ، دیگر فقط نگاه میکنی . . .

 

[ 5 / 10 / 1391برچسب:شاید,,,,,,,,, ] [ 1:8 بعد از ظهر ] [ بهاران ]

 

یه بیماریه مادرزادیه لاعلاج داریم :
                               “هرکی رو میبینیم فکر میکنیم آدمه”

 

[ 5 / 10 / 1391برچسب:این روز ها,,,,,,,,, ] [ 12:26 قبل از ظهر ] [ بهاران ]


بـزرگ تـر کـه شـدم ..
داسـتـانـی خـواهـم نـوشـت کـه کـلـاغ هـایـش قـصـه بـبافـنـد و
آدم هـا را بـه هـم بـرسـانـنـد!

 

[ 26 / 9 / 1391برچسب:کلاغ,هااااااا,,,,,,,,,,,,, ] [ 11:7 بعد از ظهر ] [ بهاران ]

 

قصه از آنجا شروع شد که از “عادت کردن” فرار کردیم و به “فرار” عادت !

 

[ 18 / 9 / 1391برچسب:این,عادت ,ها, ] [ 2:7 بعد از ظهر ] [ بهاران ]
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
درباره وبلاگ

از عشق می نویسم چرا که از تولد تا مرگ را در آغوش دارد از روز هایی که می گذرد از روز هایی که فراموش می شویم و روز هایی که از ابتدا به رنگ شب مانده... به امید آنکه هیچ قلبی نمیرد......
آرشیو مطالب
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)


Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 18
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1